چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۹۹ | ۲۳:۳۹ ۶۶ بازديد
آخرین شعر سفر رابا واژگانی از جنس آینه برای اندوه ستاره ای تنها سرودم، تا فانوسی از روشنی شبنم بر تیرگی شب ساکتش بیاویزد.
و نجوای خورشید را باا بوسه ای از لبان مهرافزا بستاند. و سخاوت باد را آغشته به مهری جاودانه به رگ هستی اش بدمد و ابر اندیشه های سپیدش را به آسمان آبی خاطره، و لبخند مهر آئینش را آکنده از عطر فرحزای افزون بهشت بر بامداد انتظار نقش زند.
و نجوای خورشید را باا بوسه ای از لبان مهرافزا بستاند. و سخاوت باد را آغشته به مهری جاودانه به رگ هستی اش بدمد و ابر اندیشه های سپیدش را به آسمان آبی خاطره، و لبخند مهر آئینش را آکنده از عطر فرحزای افزون بهشت بر بامداد انتظار نقش زند.
- ۴ ۰
- ۱ نظر
یا خدایاااا
همینجوری پیش بری دو روز دیگه فردوسی جلوت کم میاره ها دختر